پدربزرگ ومادربزرگای مهربون
دبیرستان که بودم یه دوست داشتم که همیشه با هم بودیم باهم مدرسه میرفتیم وازمدرسه هم باهم میومدیم خونه . یه مادربزرگ داشت که بعضی ازروزهارو به خونه اون میرفت خدارحمتش کنه .من خیلی حسرت میخوردم،خونه مادربزرگش نزدیک بود ولی پدربزرگ ،مادربزرگ من تهران نبودن وازمون دوربودن .وقتی میخواستم به دیدنشون برم تنهایی نمیتونستم باید باخانواده میرفتیم وحداقل زمانی که بایدطی میکردیم ٤ساعت بود.همیشه دلم میخواست پدربزرگ ومادربزرگم نزدیکمون بودن ومن میتونستم به تنهایی به خونشون برم ..ولی هیچ وقت این آرزوی من براورده نشد .
ولی الان خدا روصدهزارمرتبه شکرمی کنم که این حسرت به دل بچه هام نمیمونه . تا الان امیررضااین سعادت وداشت تاازوجودپدربزرگ ومادربزرگ بهره ببره .وقتی که کوچیک بود ازاون جایی که تقریبا تنها نوه حساب میشد(توخانواده پدری دومی میشه ولی چون عمه ودخترش تهران نیستن خب میشد تنها نوه ودرخانواده مادری واقعا تنها نوه بود) با بابایی (بابای باباحمید )خیلی بیرون میرفت بابایی اونو پارک میبرد ، خریدمی رفت ،امیررضاروهم باخودش می برد..وخلاصه هرجابابایی میرفت امیررضاهم بدنبالش .ازطرف خونواده خودم چون امیررضا دوسال بعدازفوت بابام بدنیا اومد مامان جون مسئول گردش بردن امیررضا بود برای تولدش دوچرخه خریده بود واونو بادوچرخه به پارک میبرد..الان هم که من دانشگاه میرم امیررضا خونه ی بابایی و مامانیش میمونه وباز ازوجود پدربزرگ مادربزرگ فیض میبره . خداوندروصدهزاران بارشاکرم وخالصانه ازدرگاه پرمهرومحبتش سلامتی وعمرباعزت برای پدرومادر دردانه همسر ومادرعزیزخودم دارم . الهی که زنده باشین وسلامت تاهم ماوهم بچه هامون ازوجودشما لذت ببریم .
سایتون مستدام باد آمین .
الهی خداهمه پدرومادران عزیزرودرپناه خودش سلامت وشادنگه داره آمین
پی نوشت : لطفا ازخوانندگان عزیزم تقاضا دارم برای شادی روح پدرم صلواتی هدیه کنند.
بابایی وامیررضادرنراق (عید٩٢)
مامان جون وامیررضا سال٨٥
شهریور٩٢ زیارت زبیده خاتون نراق