حکایت تلخ !!!
شنبه 26مهرماه ،20دقیقه ازساعتی که امیررضا ازمدرسه میومد خونه گذشته بود وهنوز امیررضا خونه نیومده بود .خیلی نگران بودم ودلم شور میزد تا حالا سابقه نداشته بود که بدون خبر جایی بره . دل تو دلم نبود نمیدونستم کجابرم .دوستش مبین هم که باهم میرن مدرسه شنبه ها کلاس زبان داشت ویه ربع زودتر ازمدرسه میومد بیرون که به کلاسش برسه . داشتم صلوات میفرستادم وپیش خودم گفتم تا 5دقیقه دیگه اگه نیومد میرم بیرون . که صدای زنگ اومد خداروشکر بالاخره اومد .در ورودیو بازکردم ومحمدسام رفت دم دروداداش صداش میکرد . منم عصبانی منتظربودم بیاد بالا .اما خیلی طول کشید صداش کردم با ناله جوابمو داد خیلی ترسیدم سریع محمدسامو بغل کردم رفتم تو راه پله دیدم لنگان لنگان میاد .چی شده :تا منو دید شروع کرد گریه کردن .گفت ظهرکه میرفته مدرسه پاش پیچ خورده .محمدسام که گریه داداششو دید اونم شروع کرد گریه کردن .کمکش کردم رفتیم بالا . پاش خیلی ورم داشت .مخلوط آرد وتخم مرغ وزردچوبه رو درست کردم وبه پاش زدمو باپارچه پاشو بستم . گفتم چرا به معاونتون نگفتی باهام تماس بگیره ؟؟ شب که باباحمید اومد وپاشو دید گفت بهتره بریم ازپاش عکس بگیریم ورم پاش زیاده .آماده شدن ورفتن بعدازیکساعت که اومدن باپای گچ گرفته ی امیررضا . متاسفانه انگشت کوچیکه پاش شکسته بود . یک هفته مدرسه نرفت .الانم تا 26آبان باید پاش تو گچ باشه .الانم نمیتونه تو هیئت شرکت کنه بچم چقدر با دوستاش برنامه ریزی کرده بود بره هیئت .اما نشد .....
محمد سام که دوروز اولو میترسید بره طرفش بخاطر پاش .بعد شم که اسهال گرفته والانم سرما خورده .
خیلی سخته بچه مریض باشه الهی که همه بچه ها سالم وسلامت وشاد باشن بازی کنن . شلوغ کنن اما یه گوشه ازبیماری نخوابن .الهی آمین