روزهای پسرانه
بعد از دوتا پست غمگین وتلخ حالا نوبت اینه که بریم ازحرکات ورفتارای پسرای گلم بگم تا شاد وخوشحال بشیم . محمدسام الان در این روزی که مینویسم 19ماهشه . موهاش بلند شده وخوشگل .فعلا تصمیم ندارم موهاشو کوتاه کنم .چون جنس موهای امیررضا زبره وقتی کوچیک بود بلند که میشد خیلی بد میشد به همین خاطر زود به زود کوتاه میکردیم . همیشه حسرت میخوردم . ولی موهای محمدسام به خودم رفته صاف وحالت داره . پایینش فرفری . آخ کیف میکنم موهاشو میبینم وشونه میکنم .ازبس ذوق نشون دادیم تا موهاشو شونه میکنم به همه نشون میده که یعنی شماهام ذوق کنید . دندوناش داره درمیاد بهش میگم دندونات کو ؟؟دهنش باز میکنه همه ی انگشتاش تو دهنش .درواقع ما دندونی نمی بینیم .ولی باید ذوق خودمونو نشون بدیم .من میزنم روی پام ومیگم خدا ،خدا،. دفه بعد که دندوناشو میبینیم همزمان با من میزنه رو پاش وفقط میخنده ومن باید بگم خداخدا . بعداز تلاشهای بی وقفه ی من که به امیررضا باید بگه داداش .الان خداروشکر صداش میکنه دادا، دادا، البته اون زمانی که کارش گیر باشه ونیاز به مهربونی داداش داشته باشه .وگرنه اکثر اوقات میگه "اَم ".
امان ازدست این موبایلا مخصوصا ازنوع لمسی.رفتیم خونه بابایی .عمه زینب هم اونجا بوده .روی مبل نشستیم گوشی زینب هم روی مبله سریع کوسنو روش گذاشتم که محمدسام نبینه ولی غافل ازینکه آقا دیده .میخواست برداره گفتم برای عمس. هرچن ثانیه میومد کوسنو برمی داشت نگاه به گوشی میکردومیگفت عمه .دوباره کوسنو میذاشت سرجاش تا اینکه طاقت نیاورد وگوشیو برداشت .خونه مامان جون رفتیم عاطفه جون گوشیش به شارژه .عاطفه هم تو اتاق نیست محمد سام یه نگاش به در که ببینه عاطفه کی میاد یه نگاش به گوشی وانگشتش همین طور بی هدف روی گوشی کارمیکنه .آخه یکی نیست که بگه بچه جان تو اصلا چیزی میبینی ؟؟؟؟
لطفا ادامه مطلب
یکی از تفریحات من خوندن هفته نامه همشهری جوانه و حل کردن جدول برای اینکه مثلا مغزمو فعال کنم وخدایی نکرده آلزایمر نگیرم .وقتی امیررضا یه سوالی ازم میپرسه ومن فقط چند ثانیه دیر جوابشو بدم میگه مامان جدول دیگه کارساز نیست سودوکو لازم شدی بجای جدول سودوکو حل کن .من نمیدونم علامه دهر نیستم که پسرجان باید کمی فکر کنم یا نه .
چند روز پیش امیررضا از مدرسه اومده غذاش آماده نبوده به من میگه دیگه وقتش رسیده ازین خونواده leave بدم یعنی ترک کنم . یا اینکه چند روزه بابا حمید گلوش درد میکنه وبه من گفته براش فرنی درست کنم ولی یه دفه شیر تموم شده بوده یه دفه هم آرد برنج نداشتیم ودرست نکردم دیشب داشت گله میکرد که چرا درست نکردم که امیررضا خان به باباشون گفتن بابا اگه ناراضی هستی میتونی ازین خونواده leave بدی .حالا من نمیدونم اگه leave بدن آیا دوباره می تونن add بشن ؟؟؟ اینا همه ازبرکات وایبره .این همه برای بچه ها زحمت بکش مریض میشن ، ناراحتن تنمون بلرزه آخرش اینه دستمزد مادرانه.!!!
محمدسام قبلا یه آهنگی که گوش میداد فقط سرشو تکون میداد یه کلیپ هست تو گوشیم که یه دختر هندی داره میرقصه محمدسام خان که اینو دیده تو رقصشون پیشرفت چشمگیری داشتن دیدنی .دستاشو تکون میده .هرجا که باشن مثلا روی سه چرخه آهنگ شادی که میشنوه رسما میاد پایین ویه قری میده ودوباره میره سرکارش .یه بار عاطفه جون یه آهنگ گذاشته بود و بعدش گفت اوووووو.شما هم که طوطی .بعد ازهر آهنگ شادی بشکن میزنی ومیگی بوووووووووووووو.البته پسرک ما هرموقع آهنگ غمگین یا نوحه گوش میده .سینه میزنه .
یه بار خواستم چند تا کلمه جدید به محمدسام یاد بدم من:بگو حمید ،محمدسام:آدده - من:زهرا ،محمدسام :عممه ، من :حسین ، محمدسام سینه میزنه .حالا چقدر این کلمه هایی که پسرم گفت شبیه بودن الله اعلم .
ننجون که به رحمت خدا رفت مامان جون به یادشون ختم انعام گرفتن منم که مثلا ازصبح رفتم کمکشون اما محمد سام نذاشت فقط توبغلم بود وقتی هم که میذاشتمش زمین گریه میکرد . مامانی هم که ختم انعام گرفتن همین طور ولی چون تو حسینیه بود وفضا بزرگ بود شما دیگه بغلم نبودی راه میرفتی ولی منم باید پشت سرت میومدم.عمه زینب که بلند شد پذیرایی کنه شماهم بلند بلند صداش میکردی .عمه اعظم میگفت چکارش داری به من بگو شما محترمانه کنارش زدی ودوباره عمه زینب صدا میزدی .
دستشویی رفتنت خیلی جالبه .اولا که خیلی دوست نداری پوشک باشی همش دوست داری بری دستشویی .البته بیشتر دوست داری آب بازی کنی .هرموقع هم که میخوای بری انگار داری میری دده .باهمه بای بای میکنی .بوس میفرستی .یعنی تا بای بای نکنی اصلا نمی ری دستشویی .
امیررضا چن وقتی بود که میگفت چشمام ضعیف شده وتومدرسه اذیت میشم .رفتیم چشم پزشکی متاسفانه چشماش ضعیف شده بود وبه تجویز دکتر باید عینک بزنه .خیلی ناراحت شدم .اما بازم خداروشکر .انشاءالله همیشه سلامت باشن .
الان که دارم این پست مینویسم بارون قشنگی داره میباره ومن ازصدای قطره هاش لذت میبرم .خداروصد هزار مرتبه شکر.
12 بهمن پونزدهمین سالگرد باباجون بود .پونزده سال گذشت اما بابای عزیزم هیچ وقت ازیادمون نمی ری .شما هم به یادمون باش برامون دعا کن .خدا رحمتت کنه بابای قشنگم .