سال 1393
من همیشه باید با تاخیر مطلب بنویسم به خاطر محمدسام .نمی دونم چه سریه تاکامپیوترروشن میشه سروکلش پیدا میشه حالا چه تازه خوابیده چه زمان گذشته باشه الانم خوابه ولی دوباربیدارشدویه کم نق زدوخوابید .پس تا بیدارنشده منم زودتر بنویسم .سال 93شروع شد خداروصدهزاربارکه تاالان خوب بوده وانشاءالله تا آخر هم خوب باشه آمین .پارسال من اینموقع حامله بودم خیلی دوست داشتم زودتر تموم بشه ومن پسرمو ببینم ازمن هول تر امیررضا بود خداروشکر که اون دوران سخت که همش من نگران بودم به پایان رسید .پارسال عید قرار نبود مابه مسافرت بریم بخاطر بارداری من .از اونطرف دلم میخواست امیررضا یه مسافرت بره چون تا11فروردین ماتهرون بودیم تا اینکه عمووحید تماس گرفت که ما میریم کاشون شما هم بیاین بریم .ازیه طرف خوشحال بودیم که بریم ازیه طرف من نمیتونستم خیلی توی ماشین بشینم .خلاصه قرارشد که عصر13حرکت کنیم چون صبح سیزده بدر به مامان جون قول داده بودیم که بریم بیرون .عصرهم با عمووحیدوخانمش ونیکان به سمت کاشان حرکت کردیم .پارسال هواآفتابی وگرم بود برعکس امسال که خیلی سردوابری .ازون هوای موردعلاقه ی من . امسال هم عید کاشون بودیم سیزده بدرهم بامامان جون و عاطفه جون وآبجی به پیشنهادخاله مرضیه رفتیم بَرزُک .خیلی عالی بود وخوش گذشت ولی چون خیلی سردبود نتونستیم زیادبمونیم .
ازخاله مرضیه مهربونم ممنون که همیشه باپیشنهادهای عالی ماروغافلگیرمیکنه تا به هممون حسابی خوش بگذره .دوست دارم عزیزم .
ازعمو وحیدهم سپاسگزارم که به یادمون هست ومابهشون زحمت میدیم الهی که بتونیم محبتهاشونو جبران کنیم .آمین .