پسرم سید محمدسام پسرم سید محمدسام ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

سامی نفس داداش امیررضا

اولین پست ۱۳۹۴

1394/2/3 23:19
نویسنده : مامان زهرا
1,159 بازدید
اشتراک گذاری

 سال ۹۳ با همه ی خوبی وبدیش ، شیرینی و سختیهاش گذشتهورا .ولی بارز ترین اتفاقش اینه که یکسال بزرگتر شدیمهورا . مخصوصا آقا محمدسام .پسرگلم که الان یکسال ونه ماهشه ،  هرچند که نمیتونه درست حرف بزنه وجمله بگهناراحت ولی کلمه های زیادی یاد گرفته که خیلی بانمک میگه .مثلا اسم خودش که بهش میگیم اسمت چیه میگه هام .میگم بگو سام داد میزنه ومیگه هاااااام خنده.میگم خوشگل مامان کیه .میگه هام .عزیزمامان کیه ؟؟میگه هامبغلماچ. صدای اذان وقرآن که میشنوی صلوات میفرستی البته با کمک منتشویق .همه هم باید صلوات بفرستن .اگرم یه نفر نگه اونقدر صداش میزنی تا صلوات بفرسته که اغلب مواقع داداش امیررضا لجبازی میکنه وصداتو درمیاره . کلافهمنتظر

بااینکه اسباب بازی داری ولی خیلی باهاشون بازی نمیکنی والان با تنها چیزی که بازی میکنی شارژر موبایله که خیلی جالب یه سرشو دستت میگیری وسر دیگشو روی زمین میکشی ازین سر اتاق به سر اتاق میبرینیشخند .گاهی اوقات هم یه توپ هندونه داری که باهاش بازی میکنی البته اگه آقا امیررضا بذاره .کلا داداشی الگوته .وقتی مثلا گل میزنه از خوشحالی میدوه به این طرف واون طرف .اگه گل نزنه با دستش میزنه تو سرش که دقیقا شما  هم همین کارا رو انجام میدی .قلبقلب

حالا بریم سراغ عید نوروزهورا .خیلی دلم میخواست که کاری انجام بدم که برای بچه هام خاطره بشه متفکر مثل بچگی خودم که کلی خاطره های شیرین دارم وبایادشون تازه میشمخیال باطل .اما فک نکنم بچه های الان اینقدر ذوق داشته باشنناراحت ..

هرسال سفره هفت سین آماده میگرفتمخجالت اما  گفتم امسال باید یه فرقی داشته باشه .متفکرمن هیچ سالی سبزه سبز نمیکنم .کلا دوست ندارم .به همین خاطر برای اولین بار امسال سنبل خریدم هم گیاه بود هم زنده وهم ازسبزه بهترو قشنگتر .وقتی اومدم خونه اصلا انتظار ذوق زدگی خانواده مخصوصا امیررضارو نداشتم ولی خداروصد هزاربار شکر که خیلی خوششون اومد مخصوصا عطری که سنبل داشت  همه رو به وجد آورد جشن.سفره هفت سینو آماده کردم که با هفت سین معمولی فرق داره کلا سفره هفت سین من هیچ وقت سیر وسرکه نداره اما بجاش گندم ،نمک وبرنج داره امسالم که سیب قرمز نداشتم بجاش سیب زرد گذاشتم .ولی بسیار عالی وزیبا شد تشویق.موقع تحویل سال فقط من وامیررضا بیدار بودیم بابا حمید ومحمدسام خواب بودن .خواب آلود هرچی هم بابا حمید صداش زدیم اونقدر خسته بود که بیدارنشد .خسته

روز اول عید طبق عادت هرسال رفتیم خونه بابایی .همه بودن ودیدار تازه شد .روز دوم عید هم رفتیم خونه مامان جون .اونجا هم خوش گذشت .

روز پنجم عید جشن نامزدی بهاره دختر عمه اعظم بود که همگی روز چهارشنبه صبح رفتیم کاشون .وقتی رفتیم تالار ازونجایی که محمدسام بسیار به من وابسته ست  همش پیش من بود اصلا اجازه نداد بلند شم یه کم برقصمعصبانی همونطوری نشستیم وبرای بقیه دست زدیم.تشویق یه لحظه هم که مامانی گفت بزارش پیش من وبرو تا بلند شدم یه جیغی زدی که بلند نشده نشستیم سرجامون شاکی.حالا که اومدیم خونه تازه یادت اومده بود  برقصی.بوسبوس

فرداش رفتیم علوی ولی چون بارون میومد نتونستیم ازخونه بیایم بیرون جمعه هم که برگشتیم تهران .بای بای

ادامه مطلب

 

روز دوازدهم فروردین هم با خاله مرضیه رفتیم کاخ نیاوران خیلی قشنگ بود محمدسام که فضای باز بزرگ  دیده بود اصلا نمیذاشت دستشو بگیریم همین طوری میدوید خنده.اولش آروم بود ولی یواش یواش شلوغ میکرد دلش میخواست به همه چی دست بزنه بابا حمید بغلش کرد ولی اونقدر تکون خورد که پاهاش دست بابا حمید بودوسرش پایینخندونک . وقتی رفتیم اتاق خواب شاه وفرح ببینیم من بغلش کردم چون شلوغ بود تو صف ایستاده بودیم محمدسام هم نق میزد که بذاریمش پایین منم برای اینکه سرشو گرم کنم براش شعر خوندم لی لی حوضک ،رفتم بچینم آلو .خداروشکر ساکت شد ونوبت ماشد که بریم .خیلی دلم میخواست اتاق خوابو ببینم بخاطر عکسی که توکتاب اجتماعی  سوم دبستان که آقای هاشمی وخانواده رفته بودن .ولی دیگه کاسه صبر محمدسام لبریز شد وشروع به گریه کردن کرد گریه محمدسام وقتی گریه میکنه ازهمون ابتدا باصدای بلننننند گریه میکنه وقتی هم که ساکت بشه سریع ساکت میشه اصولا حد وسط نداره عصبانی.ندیده اومدیم بیرون .توی باغش یه جوی آب بود که برای اینکه ساکت بشه بازی کنه حالا مگه ول میکرد ازیه طرف آب خیلی سردی داشت که خودش میگفت سَده ولی ول کن هم نبود ولی با گریه وزاری جداش کردیم وازونجا اومدیم بیرون .بعداز کاخ نیاوران  رفتیم امامزاده صالح (ع) تا نزدیکی اذان مغرب اونجا بودیم .خیلی روز خوبی بود وخداروشکر خوش گذشت .

روز سیزدهم ازونجایی که مامان جون وعاطفه جون وآبجی نبودن ورفته بودن مشهد .قرار شد طبق رسم هرسال سیزده بدر که مامان جون آش رشته میپزه من سوروساتشو آماده کنم ببرم خونه خاله مرضیه بپزم که خداروشکر آش بسیار بسیار خوشمزه ای شد همراه با کوکو سبزی .تشویق

روز دوازدهم عمو وحید باخانمش رفته بودن کربلا تا روز شانزدهم که برگشتن وماهم به دیدنشون رفتیم .انشاءالله خدا قسمت همه دوستداران کربلا ونجف کنه والهی آمین .متنظرمتنظر

این بود انشای من ازتعطیلات نوروز ....

روز بیست ویکم مصادف بود با میلاد باسعادت حضرت زهرا سلام الله وروز مادر .اتفاقا امسال با تولد مامان جون یکی شده بود .مامان جونم تولدت مبارک .الهی همیشه سلامت وشاد باشی الهی آمین بغلبوس

از روز پانزدهم فروردین که هرسال ننجون میومد تهرون وخونه مامان جون خیلی خیلی جای خالیش احساس میشد .خدا رحمتش کنه .

 

پسندها (2)

نظرات (6)

مامان راحله
5 اردیبهشت 94 14:12
سلام عزیزمممممممممم خوبین ؟ گل پسرا خوبن ؟ به به چه نوروز پرباری .. ان شالله که هر روزتون به شادی بگذره دوستم ماشالله محمد سام چقدر شیطون شده به امیررضا بگو انقدر داداشی رو اذیت نکن راستی سفره ی هفت سینت بسیار زیبا بود ... آفرین مامان با سلیقه دوستون دارم
مامان زهرا
پاسخ
سلام دوستم خوبیم خداروشکر. مرسی عزیزم خداروشکر عید خوبی بود انشالله تا اخر سال خوبی باشه . از محمدسام نگو که ماشالله میخواد هرکاری که دلش خواست انجام بده و داداشی جلوشو میگیره ممنون عزیزم چشمای شما قشنگ میبینه . مرسی گلم از لطف ومحبتت بهارخانم خوشگل ببوس
مامان راحله
6 اردیبهشت 94 18:24
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____
مامان ریحانه
7 اردیبهشت 94 13:11
سلام زهرا جونم منو ببخش که دیر اومدم خیلی کار رو سرم بود یکی دو روزه که آلرژی و سرماخوردگی شدیدی گرفتم که حوصله ی هیچ کاری و نداشتم واقعا کلافم کرده اما پست قشنگت و خیلی وقته خوندم خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتید کنار خانواده انشالله که خواهر همیشه شاد باشید الهی من فدای هامم بشم با اون زبون شیرینش چه این هام و میکشه وروجک امیر رضا هم مثل پوریاست پوریا هم یه وقتایی به نازنین لج میکنه و نازنین جیغ و شیونی راه میندازه که نگو و نپرس پوریا میگه خوشم میاد لجشو در بیارم ولی خواهر ما حوصله ی این جیغ و دادا رو نداریم بازی با شارژر یکی از سرگرمیهای نسل جدیده والا نازنین ما هم زیاد با اسباب بازی بازی نمیکرد فقط دلش موبایل میخواست و شارژر موبایل با وجود همچین بچه هایی تو این زمونه باید کارخونه های اسباب بازی فروشی درشون تخته بشه
مامان زهرا
پاسخ
سلام ریحانه جون خوبی خانم .ممنون از لطفت .امان از ین سرماخوردگی الهی دوستم زودزود خوب بشی خدانکنه عزیزم .اونقدر قشنگ میگه هام .باید از نزدیک بشنوی نمیدونم چه سریه که خوششون میاد صدای بچه ها رو دربیارن .اینام که منتظر جیغ زدن هستن مخصوصا محمدسام که ازهمون لحظه داد میزنه اصلا صدای پایین نداره غیر ازشارژر موبایلم هست . خداکنه ازسرش بیفته بازی باموبایل .
مامان ریحانه
7 اردیبهشت 94 13:17
چه هفت سین متفاوتی داری زهرا جون خیلی قشنگ شده واقعا هم چیزهایی که گفتی باعث برکت زندگیه امیدوارم که کاشون بهت خوش گذشته باشه چه حیف که نتونستی اتاق خواب فرح و شاه رو ببینی انشالله محمد سام بزرگتر میشه بازم میری و خوب میتونی تماشا کنی انشالله قسمت شما هم بشه زیارت آقا ابا عبدالله تولد مامان گل و عزیزتون مبااااااااااااااااارک و خدا رحمت کنه مادر بزرگ مهربونتو روحش قرین رحمت الهی
مامان زهرا
پاسخ
ممنون دوستم .کلا اعتقادی به هفت سین مرسوم ندارم گندم ، برنج ، نمک برای برکت خونه میذارم . خداروشکر کاشون خوب بود هرچند کوتاه. واااای ریحانه جون اونقدر دلم میخواست اون اتاقوببینم ولی نشد که بشه انشاءالله .قسمت همه ی دوستداران . ممنون عزیزم خدا همه رفتگان بیامرزه . مرسی ازلطف ومحبتت ریحانه جونم
مامان ریحانه
7 اردیبهشت 94 13:18
ای جاااااااااااااانم ماشالله محمد سام چه بزرگ شده عکساشم خیلی نازه میخواستم بودمو لپش میگرفتم این وروجک شیرینو خیلی ببوووووووووووووسش زهرا جون زهرا جون زود زود پست بذار
مامان زهرا
پاسخ
مرسی عزیزم . ریحانه جون خیلی دلم میخواد زود زود بیام ولی اونقدر محمدسام وابسته به منه فقط وقتی خوابه میتونم به کارام برسم .
شاپرک مامی
20 اردیبهشت 94 3:18
.$$$$$$_______________ ______________$$$$$ __$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$* ___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$* ____$$$$$$$$$$$$___ .____.___$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$ ______****$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$**** __________,,,__*$$$$$$@$$$$$$*,,,,,, _____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,, ____*$$$$$$$$$$$$$*_@@@@@_*$$$$$$$$$$$$$ * ___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__$$$$$$$$$$$$$*,, _,,*___*$$$$$$$$$$$___*___$$$$$$$$$$*__ *',, *____,,*$$$$$$$$$$__________$$$$$$$$$$*,,____* ______,;$*$,$$**'____________*$*$$*$***,, ____,;'*___'_.*_________________*___ '*,, ,,,,.;*_____________---________________ '**,,,,