اولین پست ۱۳۹۴
سال ۹۳ با همه ی خوبی وبدیش ، شیرینی و سختیهاش گذشت .ولی بارز ترین اتفاقش اینه که یکسال بزرگتر شدیم . مخصوصا آقا محمدسام .پسرگلم که الان یکسال ونه ماهشه ، هرچند که نمیتونه درست حرف بزنه وجمله بگه ولی کلمه های زیادی یاد گرفته که خیلی بانمک میگه .مثلا اسم خودش که بهش میگیم اسمت چیه میگه هام .میگم بگو سام داد میزنه ومیگه هاااااام .میگم خوشگل مامان کیه .میگه هام .عزیزمامان کیه ؟؟میگه هام. صدای اذان وقرآن که میشنوی صلوات میفرستی البته با کمک من .همه هم باید صلوات بفرستن .اگرم یه نفر نگه اونقدر صداش میزنی تا صلوات بفرسته که اغلب مواقع داداش امیررضا لجبازی میکنه وصداتو درمیاره .
بااینکه اسباب بازی داری ولی خیلی باهاشون بازی نمیکنی والان با تنها چیزی که بازی میکنی شارژر موبایله که خیلی جالب یه سرشو دستت میگیری وسر دیگشو روی زمین میکشی ازین سر اتاق به سر اتاق میبری .گاهی اوقات هم یه توپ هندونه داری که باهاش بازی میکنی البته اگه آقا امیررضا بذاره .کلا داداشی الگوته .وقتی مثلا گل میزنه از خوشحالی میدوه به این طرف واون طرف .اگه گل نزنه با دستش میزنه تو سرش که دقیقا شما هم همین کارا رو انجام میدی .
حالا بریم سراغ عید نوروز .خیلی دلم میخواست که کاری انجام بدم که برای بچه هام خاطره بشه مثل بچگی خودم که کلی خاطره های شیرین دارم وبایادشون تازه میشم .اما فک نکنم بچه های الان اینقدر ذوق داشته باشن ..
هرسال سفره هفت سین آماده میگرفتم اما گفتم امسال باید یه فرقی داشته باشه .من هیچ سالی سبزه سبز نمیکنم .کلا دوست ندارم .به همین خاطر برای اولین بار امسال سنبل خریدم هم گیاه بود هم زنده وهم ازسبزه بهترو قشنگتر .وقتی اومدم خونه اصلا انتظار ذوق زدگی خانواده مخصوصا امیررضارو نداشتم ولی خداروصد هزاربار شکر که خیلی خوششون اومد مخصوصا عطری که سنبل داشت همه رو به وجد آورد .سفره هفت سینو آماده کردم که با هفت سین معمولی فرق داره کلا سفره هفت سین من هیچ وقت سیر وسرکه نداره اما بجاش گندم ،نمک وبرنج داره امسالم که سیب قرمز نداشتم بجاش سیب زرد گذاشتم .ولی بسیار عالی وزیبا شد .موقع تحویل سال فقط من وامیررضا بیدار بودیم بابا حمید ومحمدسام خواب بودن . هرچی هم بابا حمید صداش زدیم اونقدر خسته بود که بیدارنشد .
روز اول عید طبق عادت هرسال رفتیم خونه بابایی .همه بودن ودیدار تازه شد .روز دوم عید هم رفتیم خونه مامان جون .اونجا هم خوش گذشت .
روز پنجم عید جشن نامزدی بهاره دختر عمه اعظم بود که همگی روز چهارشنبه صبح رفتیم کاشون .وقتی رفتیم تالار ازونجایی که محمدسام بسیار به من وابسته ست همش پیش من بود اصلا اجازه نداد بلند شم یه کم برقصم همونطوری نشستیم وبرای بقیه دست زدیم. یه لحظه هم که مامانی گفت بزارش پیش من وبرو تا بلند شدم یه جیغی زدی که بلند نشده نشستیم سرجامون .حالا که اومدیم خونه تازه یادت اومده بود برقصی.
فرداش رفتیم علوی ولی چون بارون میومد نتونستیم ازخونه بیایم بیرون جمعه هم که برگشتیم تهران .
ادامه مطلب
روز دوازدهم فروردین هم با خاله مرضیه رفتیم کاخ نیاوران خیلی قشنگ بود محمدسام که فضای باز بزرگ دیده بود اصلا نمیذاشت دستشو بگیریم همین طوری میدوید .اولش آروم بود ولی یواش یواش شلوغ میکرد دلش میخواست به همه چی دست بزنه بابا حمید بغلش کرد ولی اونقدر تکون خورد که پاهاش دست بابا حمید بودوسرش پایین . وقتی رفتیم اتاق خواب شاه وفرح ببینیم من بغلش کردم چون شلوغ بود تو صف ایستاده بودیم محمدسام هم نق میزد که بذاریمش پایین منم برای اینکه سرشو گرم کنم براش شعر خوندم لی لی حوضک ،رفتم بچینم آلو .خداروشکر ساکت شد ونوبت ماشد که بریم .خیلی دلم میخواست اتاق خوابو ببینم بخاطر عکسی که توکتاب اجتماعی سوم دبستان که آقای هاشمی وخانواده رفته بودن .ولی دیگه کاسه صبر محمدسام لبریز شد وشروع به گریه کردن کرد محمدسام وقتی گریه میکنه ازهمون ابتدا باصدای بلننننند گریه میکنه وقتی هم که ساکت بشه سریع ساکت میشه اصولا حد وسط نداره .ندیده اومدیم بیرون .توی باغش یه جوی آب بود که برای اینکه ساکت بشه بازی کنه حالا مگه ول میکرد ازیه طرف آب خیلی سردی داشت که خودش میگفت سَده ولی ول کن هم نبود ولی با گریه وزاری جداش کردیم وازونجا اومدیم بیرون .بعداز کاخ نیاوران رفتیم امامزاده صالح (ع) تا نزدیکی اذان مغرب اونجا بودیم .خیلی روز خوبی بود وخداروشکر خوش گذشت .
روز سیزدهم ازونجایی که مامان جون وعاطفه جون وآبجی نبودن ورفته بودن مشهد .قرار شد طبق رسم هرسال سیزده بدر که مامان جون آش رشته میپزه من سوروساتشو آماده کنم ببرم خونه خاله مرضیه بپزم که خداروشکر آش بسیار بسیار خوشمزه ای شد همراه با کوکو سبزی .
روز دوازدهم عمو وحید باخانمش رفته بودن کربلا تا روز شانزدهم که برگشتن وماهم به دیدنشون رفتیم .انشاءالله خدا قسمت همه دوستداران کربلا ونجف کنه والهی آمین .
این بود انشای من ازتعطیلات نوروز ....
روز بیست ویکم مصادف بود با میلاد باسعادت حضرت زهرا سلام الله وروز مادر .اتفاقا امسال با تولد مامان جون یکی شده بود .مامان جونم تولدت مبارک .الهی همیشه سلامت وشاد باشی الهی آمین
از روز پانزدهم فروردین که هرسال ننجون میومد تهرون وخونه مامان جون خیلی خیلی جای خالیش احساس میشد .خدا رحمتش کنه .