تولد یکسالگی
باورم نمیشه یکسال گذشته باشه به نظرم خیلی سریع گذشت .انگار همین دیروز بود ماه خرداد می رفتم دانشگاه امتحان بدم دکتر تاریخ 16تیربرای زایمان اعلام کرد منم همش حساب میکردم که آخرین روزامتحانم 22خرداده (بخاطر انتخابات ریاست جمهوری امتحانا زود برگزارمیشد )پس تا روز زایمانم تقریبا یک ماهی وقت داشتم .پیش خودم میگفتم آخرین امتحان که تموم بشه دیگه هیچ جایی نمیرم میمونم خونه واستراحت میکنم .ولی این اتفاق هرگزنیفتاد .چون بنده ازبس این راه طولانیوتادانشگاه رفته بودم اونم بااتوبوس فک کنم به شماخیلی فشاراومد که آخرین امتحانو که دادم واومدم خونه کمردردی گرفتم بیاوببین .وقتی رفتم دکتر.برام سونو نوشت .بعدازنتیجه سونودکترگفت برام آمپول تجویز کرد تااول تیر.ولی اگه بازم درد داشتی حتما بیا برای زایمان .وای غصه ام گرفته بود .اصلا آمادگی نداشتم ازاول برای 16تیر برنامه ریزی میکردم ولی حالا.... اومدم خونه وفقط استراحت کردم وصلوات میفرستادم که به این زودی نباشه . خداروشکرحالم بهترشده بود تا 4تیرکه دوباره کمردردگرفتم بادکترم تماس گرفتم .گفت فرداساعت 6صبح بیمارستان باشم .وفردا روزچهارشنبه 92/4/5 ساعت 6صبح بیمارستان بودیم وشما ساعت 8:30دقیقه صبح بدنیا اومدی.
قدمت پرازخیروبرکت ، خوش اومدی پسرنازم .
الان هم که یکسال گذشت ومادقیقا 5تیر93توراه کاشون بودیم پس خبری ازجشن تولد نبود .اولین نفریکه یادت کردو تولدتو تبریک گفت مامان جون بود که دقیقا همون ساعت 8:30 صبح تماس گرفت.ومابسیارشادومشعوف شدیم .ممنون مامان گلم . والبته آخرین نفرهم خاله مرضیه بود .داشتیم خاله مرضیه !!!!!