پسرم سید محمدسام پسرم سید محمدسام ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سامی نفس داداش امیررضا

برای پسرم امیررضا

سلام به سالار و ارشد خونه ام امیررضاجونم . امروز 28 اسفنده ، سال 92 هم داره تموم میشه خدارو شکر سال خوبی بود کلا درهم بود هم شیرینی هم تلخی .اما گل سرسبد اتفاقات امسال تولد آقامحمدسام بود .خداروهزاران بارشکر که شما صاحب یه داداش کوچولووازهمه مهمتر یه تکیه گاه محکم شدی (انشاءالله ). یه هم صحبت ،یه هم بازی ایشالله که سالم وسلامت باشین وخوش باشین نفسای مامان که من وباباحمید دلمون خوشه به خوشی شماها . پسر گلم روزای آخر ساله وهمه مشغول خونه تکونی هستن که ماهم مثل بقیه .خونه تکونی خونه که تموم میشه باید خودمون هم یه خونه تکونی اساسی داشته باشیم چه جوری ؟؟ الان بهت میگم : امیررضای مامان ،دلت روبتکون ،غصه هایت که ریخت توهم غص...
28 اسفند 1392

امیررضاومحمدسام وباباحمید

سلام به نفسای مامان . نمیدونم این کامپیوتر چه مشکلی پیداکرده که دیگه نمیتونم شکلک هم بذارم تامتن قشنگی بنویسم بایدصبرکنیم امتحانای باباحمید تموم بشه تابتونه مشکلمون وحل کنه .همین که میتونم بنویسم غنیمت میدونم برای منی که بعداززایمان یه مقدار فراموشی گرفتم .بازم خداروشکر موقتیه مطلق نیست . امروزمیخوام از رفتارای دوتاداداش خوشگل بنویسم .محمدسام خیلی به امیررضاعلاقه داره به محض اینکه داداشی بگه خودله داداش (خوشگله داداش)محمدسام سریع نگاه به امیررضامیکنه ومیخنده .تاداداشی ازمدرسه میاد محمدسام دست وپاشو تکون میده وبلندمیخنده .دیروزداشتم به محمدسام قطره آهن میدادم چون دوست نداشت گریه میکرد .امیررضاهم داشت بازی میکردگفت جانم پترم(پسرم ) &nbs...
13 بهمن 1392

به یادباباجون

امروز میخوام چیزی رو بنویسم که تلخه .شادنیست .خیلی باخودم کلنجاررفتم بنویسم یانه .وبلاگ پسرام و غمگین نکنم ولی پیش خودم گفتم خب زندگی که همیشه شادی ونشاط نیست بالاخره فرازوفرودی داره شادی وتلخی داره .اصلازندگی با بودن اینا زندگی میشه شادی وغم درکنارهم وقتی همیشه شادی باشه آدم معنی سختی ونمیفهمه یااگه همیشه غم وناراحتی باشه که اون موقع آدمیزاد افسرده وخشن میشه .این همه مقدمه چینی کردم که بگم امروز 12بهمن 14سالگرد باباجون (بابای خودم) بود .شایدبه نوشتن ساده بیاد 14سال ولی مااین همه مدت ازش دوربودیم .تنهابودیم . من خیلی اهل نوستالژی وخاطره بازی نیستم . خیلی دوست ندارم گذشته رو ورق بزنم همش دوست دارم برم جلو آینده رو خیلی دوست دارم (الهی ...
13 بهمن 1392

5ماهگی

سلام به گل پسرای مامان . بالاخره بعدازیه مدت طولانی برگشتیم دلیلشم امتحانای من ومریضی محمدسام بود .که خداروشکر هردوتاشم بخیروخوبی سپری شد .محمدسام مامان سرماخوردگی شدید داشت که مجبورشدیم ازسینه اش عکس بگیریم چون دکترگفته بود اگرریه اش چرکی باشه باید بستری بشه که خداروصدهزار مرتبه شکر هیچ مشکلی نداشت . محمدسام تو5ماهگی یادگرفته سینه خیزبره ولی عقب عقب میره . خیلی بامزه این کارومیکنی .امیررضا هم سینه خیز میرفت خیلی کم چاردست وپارفت .نمی دونم سامی مامان هم این جوریه یانه ؟؟؟؟؟ شیشه رودست خودت میگیری ولی خیلی طولانی نمی تونی نگه داری . پی نوشت : الهی که همه بچه ها درصحت وسلامت باشن خاصه امیررضاومحمدسام من. آمین. ...
9 بهمن 1392

همایش شیرخوارگان حسینی

بازاین چه شورش است که درخلق عالم است بازاین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است . سلام پسرای گلم .هرسال وقتی محمدسام بدنیا نیومده بود ماه محرم همایش شیرخوارگان حسینی برگزارمیشد خیلی دلم میخواست منم شرکت میکردم .مامان جون میگفت خب خودت برو ولی من دلم میخواست بانی نی کوچولوم برم .که خداروشکرروزی ما امسال بود .امیررضا وقتی 5ماهه بود اولین محرم زندگیش اومد براش لباس سقایی گرفتیم وتنش کردیم ورفتیم هیئت .اون سال خبری از اجتماع شیرخوارگان نبود . این چندسالی که مصلی برگزار میشد دل منم پرمیکشید .امسال که محرم رسید به باباحمیدگفتم دلم میخواد محمدسامو ببرم مصلی .خداروشکر که جمعه بود .میتونستیم همه باهم بریم .ولی ازون جایی که مامان زرنگی دا...
25 آبان 1392

امیررضا وبرنامه عموپورنگ

روز سه شنبه ساعت 10 شب بود که خاله مرضیه تماس گرفت وگفت برای فردا آماده باشین امیررضاوآرمین برن برنامه عموپورنگ .امیررضا خواب بود .منم جدی نگرفتم چون اول قرار بود ماه رمضون برن که کنسل شد ازاون جایی که قراربود فردا که شب عیدغدیر بود مامان جون وخاله ها بیان خونمون .گفتم خداکنه کنسل بشه .چون درغیراین صورت امیررضاراضی نمیشه که نره .فرداکه امیررضا ازمدرسه اومد وقتی خبروبهش دادم گفت این باردیگه جدیه وحتما میریم .گفتم تاالان که حتمیه .همون موقع آبجی تماس گرفت وگفت من میخوام آرمین وببرم تو دیگه نمیخواد بیای میام دنبال امیررضا .منم از خداخواسته بخاطر محمدسام که سرماخورده بود قبول کردم چون بابا حمیدسرکاربود نمیتونست بیاد .آبجی فاطمه ساعت 2 با...
7 آبان 1392

چهارماهگی محمدسام

امروز محمدسام چهارماهه شد والبته نوبت واکسن چهارماهگی . امروزشماازساعت ٦بیداری .نمیدونم چرا خوابت کم شده اصلا دیگه میل به خوابیدن نداری . امیررضا که رفت مدرسه ما هم ساعت ٨رفتیم مرکزبهداشت دومین نفربودیم البته به لطف باباحمیدکه ساعت ٧رفت وقت گرفت .رفتیم اتاق واکسن وخانم مهربون واکسنتو زد شماهم شروع به گریه کردن کردی چه عرض کنم گریه که نه جیغ زدی تازگیابه جای گریه جیغ میزنی .سرماهم خوردی ازعیدقربان تاحالا سرماخوردگی داری دکترم رفتی ولی هنوز خوب نشدی .الهی که زودتر خوب بشی گلم .بعدازواکسن رفتیم بالا برای اندازه گیری قدو وزن .خداروشکر همه چیزخوب بود فقط دورسرت ظاهرا کمتررشد کرده که خانم کارشناس گفت ١٥روز دیگه بیا دوباره اندازه بگیرم .شما...
5 آبان 1392

سیدکوچولوعیدت مبارک

علی معنای دریادرکویراست نفوذش درعدالت بی نظیراست من ازهرکاروان این راشنیدم مسیرعشق ،قربان تاغدیراست سلام پسرای گلم عیدتون مبارک .روزپنج شنبه عیدغدیربود وماهم طبق رسم هرساله اول به خونه بابایی رفتیم وشب هم رفتیم خونه مامان جون .قراربود مامان جون وخاله ها شام بیان خونه مابرای دیدن باباحمید ولی امیررضا وآرمین برنامه عموپوررنگ دعوت داشتن ودیرمی رسیدن خونه، مهمونی کنسل شد . امیررضا خیلی دلش میخواست بره برنامه عمو پوررنگ ولی من به خاطر سام نمی تونستم همراهش برم به همین خاطر آبجی فاطمه که آرمین ومیخواست ببره گفت میاد دنبال امیررضا . اینم ازعیدی امیررضا وبراش یه خاطره خوب ازعیدغدیربه یادگار موند.   ...
5 آبان 1392

'گذر ایام

محمدسام دراواخر یکماهگی   دوماهگی سام مامانی خیلی دلم میخواد عکسای خوشگلتو بذارم ولی نمیدونم چرا نمی تونم اصلا آپلود نمیشه این دوتا عکسم اتفاقی شد ومن ازذوقم میذارم باشه تاحداقل وبلاگت بدون عکس نباشه . دوستتون دارم پسرای گلم           ...
30 مهر 1392